قاتلی در مقابل دیگری/ پارت ۶
پارت #۶
زمان حال:
نامورو کاملا ساکت بود و خشکش زده بود ، نامورو هزاران سوال داشت اما صدای خنده های بلند آیزاس جوری در خانه ساکت میپیچید که تمام افکار نامورو را میشکست ، آیزاس بعد از مدتی خندید نفس عمیقی کشید و گفت:
[اگه غذات رو نمیخوری بی دلیل منتظر نمونیم]
.
با حرف آیزاس نامورو لرزید و بی درنگ قاشق اولش را خورد ، طعم افتضاحی بود گوشت درست پخته نشده بود و مقدار رب و ادویه بیش از حد بود.
نامورو با انزجار غذا را قورت داد و گفت:
[به عنوان یک قاتل تاحالا جایی از بدنت شکسته؟]
.
آیزاس با لبخند به نامورو خیره شد ، نامورو بی دلیل این سوال رو نپرسیده بود .
آیزاس کمی فکر کرد و با خونسردی گفت:
[ نه من همیشه برتری داشتم]
.
نامورو به زور و با انزجار سوپش را میخورد و آیزاس مستقیم بهش خیره شده بود ، آیزاس با لحن ملایم و گرم گفت:
[توهم مثل من یه قاتل هستی نامورو]
.
نامورو تنها سکوت کرد و تلاش میکرد غذای داخل دهانش را قورت بده ، آيزاس کمی مکث کرد و ادامه داد:
[به نظر آدم تنهایی میای نه؟]
.
نامورو سر تکان داد و با همان لحن آرام گفت:
[هميشه از صحبت کردن میترسیدم]
.
آیزاس لبخند زد و گفت:
[جالبه دوست دارم دلیلش رو بدونم]
.
نامورو مدتی سکوت کرد ، نامورو عمیقا فکر میکرد ،
اون حالا چاقو داشت در حالی که آیزاس دست خالی بود ، نامورو فقط یک شانس حمله داشت اما صدرصد میدونست که اولین حمله موفقیت آمیز نیست و آیزاس
موفق به دفاع میشه اما بزرگترین چالش این بود که اگه نامورو بخواد دفاع کنه آیزاس دقیقا چجوری بهش حمله میکنه ؟ دست خالی؟ آیا اصلا نامورو شانس زده موندن داشت یا مرگش از قبل تعیین شده بود؟
.
آیزاس کاسه را سر کشید و سهم خودش را تمام کرد.
نامورو هم چیز زیادی از غذاش باقی نمانده بود و خوب میدونست بعد از اتمام غذاش چه بالایی سرش میاد ، شاید از ابتدا غذاخوردن با یه قاتل آیده بدی بود البته نامورو خودش هم قاتل بود و نبايد این رو فراموش میکرد .
.
#داستان #رمان #متن
ادامه دارد....
زمان حال:
نامورو کاملا ساکت بود و خشکش زده بود ، نامورو هزاران سوال داشت اما صدای خنده های بلند آیزاس جوری در خانه ساکت میپیچید که تمام افکار نامورو را میشکست ، آیزاس بعد از مدتی خندید نفس عمیقی کشید و گفت:
[اگه غذات رو نمیخوری بی دلیل منتظر نمونیم]
.
با حرف آیزاس نامورو لرزید و بی درنگ قاشق اولش را خورد ، طعم افتضاحی بود گوشت درست پخته نشده بود و مقدار رب و ادویه بیش از حد بود.
نامورو با انزجار غذا را قورت داد و گفت:
[به عنوان یک قاتل تاحالا جایی از بدنت شکسته؟]
.
آیزاس با لبخند به نامورو خیره شد ، نامورو بی دلیل این سوال رو نپرسیده بود .
آیزاس کمی فکر کرد و با خونسردی گفت:
[ نه من همیشه برتری داشتم]
.
نامورو به زور و با انزجار سوپش را میخورد و آیزاس مستقیم بهش خیره شده بود ، آیزاس با لحن ملایم و گرم گفت:
[توهم مثل من یه قاتل هستی نامورو]
.
نامورو تنها سکوت کرد و تلاش میکرد غذای داخل دهانش را قورت بده ، آيزاس کمی مکث کرد و ادامه داد:
[به نظر آدم تنهایی میای نه؟]
.
نامورو سر تکان داد و با همان لحن آرام گفت:
[هميشه از صحبت کردن میترسیدم]
.
آیزاس لبخند زد و گفت:
[جالبه دوست دارم دلیلش رو بدونم]
.
نامورو مدتی سکوت کرد ، نامورو عمیقا فکر میکرد ،
اون حالا چاقو داشت در حالی که آیزاس دست خالی بود ، نامورو فقط یک شانس حمله داشت اما صدرصد میدونست که اولین حمله موفقیت آمیز نیست و آیزاس
موفق به دفاع میشه اما بزرگترین چالش این بود که اگه نامورو بخواد دفاع کنه آیزاس دقیقا چجوری بهش حمله میکنه ؟ دست خالی؟ آیا اصلا نامورو شانس زده موندن داشت یا مرگش از قبل تعیین شده بود؟
.
آیزاس کاسه را سر کشید و سهم خودش را تمام کرد.
نامورو هم چیز زیادی از غذاش باقی نمانده بود و خوب میدونست بعد از اتمام غذاش چه بالایی سرش میاد ، شاید از ابتدا غذاخوردن با یه قاتل آیده بدی بود البته نامورو خودش هم قاتل بود و نبايد این رو فراموش میکرد .
.
#داستان #رمان #متن
ادامه دارد....
- ۲.۶k
- ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط